سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جبروتهم تحت اقدام حزب الله

این وبلاگ شامل طنزهای سیاسی و مطالب مذهبی است

مناظره جالب و خواندنی بین شیعه و سنی3

علوى بحث دیگرى را پیش کشید و گفت: همچنین اهل سنت مطالبى را به پیامبر نسبت مى دهند که حتى انسان عادى آن را انجام نمى دهد.

عباسى: مثل چه؟

علوى: مثلا مى گویند سوره «عبس وتولى» درباره پیامبر نازل گردید.

عباسى: چه اشکالى دارد؟

و برجسته هستى. و (ما أرسلناک إلاّ رحمة للعالمین)(25); و تو را جز رحمت براى جهانیان نفرستادیم. آیا عاقلانه است پیامبر که خداوند او را به خُلق عظیم و رحمت عالمیان توصیف مى کند با آن مؤمن نابینا، آن برخورد غیر انسانى را انجام دهد؟

ملک شاه: عاقلانه نیست که این عمل از پیامبر انسانیت و نبى رحمت سر زند. ولى ـ اى علوى ـ این سوره درباره چه کسى نازل شد؟

علوى: در احادیث صحیح خاندان پیامبر (که قرآن در بیوت آنها نازل شده) آمده که این سوره درباره عثمان بن عفان نازل شد. بدین صورت که ابن ام مکتوم که فردى نابینا بود، بر عثمان وارد شد و او روى خود را از او گردانید و پشتش را به وى کرد. به دنبال این عمل، آیات فوق نازل شد که (عبس وتولّى * أن جاءه الأعمى)(26); روى ترش داشت و پشت گردانید وقتى که نابینایى نزد او آمد.

در این هنگام سید جمال الدین، یکى از دانشمندان شیعه که در جلسه حاضر بود وارد گفتگو شد و اظهار داشت: درباره این سوره براى من جریانى اتفاق افتاد و آن این بود که یکى از علماى مسیحى به من گفت: پیامبر ما حضرت عیسى، از پیامبر شما محمد افضل است.

گفتم: براى چه؟

گفت: زیرا پیامبر شما داراى اخلاق بدى بود، او در مقابل افراد نابینا، چهره درهم مى کشید و به آنها پشت مى کرد; در حالى که پیامبر ما حضرت عیسى داراى اخلاق نیکو بود و مبتلایان به خوره و پیسى را شفا مى داد.

گفتم: اى مسیحى، ما شیعیان معتقدیم که این سوره درباره عثمان بن عفان نازل شده نه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و پیامبر ما حضرت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) داراى اخلاق نیک و خصلت هاى پسندیده بود و خداوند درباره اش فرمود: (وإنّک لعلى خلق عظیم) و نیز فرمود: (ما أرسلناک إلاّ رحمة للعالمین).

عالم مسیحى گفت: آن مطلب را ازیکى ازسخنرانان مسجد راهی به سوی حقیقتشنیدم.

علوى در دنباله سخن سید جمال الدین اضافه کرد: نزد ما چنین مشهور است که بعضى از راویان ناصالح و دین فروش، این قصه را به پیامبر نسبت داده تا عثمان را از آن تبرئه نمایند. شگفتا! اینها به خدا و پیامبرش دروغ بستند تا خلفا و سردمداران خود را پاک نمایند.

ملک شاه: این مطلب را رها کنید و به موضوع دیگرى بپردازید.

* * *

عباسى با طرح مطلب دیگرى، به علوى گفت: شیعیان، ایمان خلفاى سه گانه را انکار مى کنند و این مطلب صحیح نیست; زیرا اگر آنها مؤمن نبودند چگونه پیامبر به دامادى آنها درآمد؟!

علوى: شیعه معتقد است که آن سه نفر، با قلب و باطن خود ایمان نیاورده بودند هر چند در ظاهر و به زبان، اسلام را قبول کرده بودند. پیامبر عظیم الشأن هم، اسلام هر کسى را که شهادتین مى گفت قبول مى نمود و لو آنکه در واقع منافق بود و با آنها همانند مسلمانان رفتار مى نمود، پس نسبت دامادى بین آنها و پیامبر، از همین باب است.

عباسى: دلیل بر عدم ایمان ابوبکر چیست؟

علوى: ادلّه قطعى بر این مطلب بسیار است. از جمله اینکه او در موارد بسیارى به پیامبر خیانت ورزید. یکى در جریان لشکر اسامه است که از دستور پیامبر سرپیچى کرده; در حالى که قرآن، ایمان افرادى را که با پیامبر مخالفت مى کنند نفى نموده است، خداوند تعالى مى فرماید: (فلا وربّک لا یؤمنون حتى یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى أنفسهم حرجاً مما قضیت ویسلّموا تسلیماً)(27); به پروردگارت سوگند، که آنها ایمان نمى آورند مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند; سپس از حکمى که کرده اى در دلهایشان احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند. ابوبکر از دستور پیامبر سرپیچى کرد و با فرمان او مخالفت نمود، پس آیه اى که ایمان مخالفان را نفى مى کند شامل حال اوست.

علاوه بر آن، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) کسانى را که از سپاه اسامه تخلف ورزند لعنت نمود و قبلا گفتیم که ابوبکر از سپاه اسامه تخلّف نمود. حال، آیا پیامبر خدا مؤمن را لعنت مى نماید؟ قطعاً نه.

کلام علوى که به این جا رسید، ملک شاه گفت: در این صورت، گفته علوى که او ایمان نداشت، صحیح است.

وزیر: اهل سنت براى سرپیچى او توجیهاتى دارند.

ملک شاه: آیا توجیه، حرمت سرپیچى از دستور پیامبر را برطرف مى سازد؟ اگر باب توجیه را باز کنیم هر مجرمى براى جرائم و گناهان خود توجیهاتى خواهد آورد. سارق مى گوید: چون فقیر بودم دزدى کردم; شراب خوار مى گوید: چون بسیار مغموم بودم شراب خوردم; و زناکار مى گوید... و در این صورت، نظم اجتماع به هم مى خورد و مردم بر گناهان جرى مى شوند. نه... نه... توجیهات بدرد ما نمى خورد.

در اینجا صورت عباسى سرخ شد و متحیر ماند چه بگوید و بالاخره با لکنت زبان گفت: دلیل بر عدم ایمان عمر چیست؟

علوى: دلایل بى ایمانى عمر بسیار است. یکى اینکه خود او تصریح بر عدم ایمان خود کرده است.

عباسى: در کجا؟

علوى: آنجا که گفت: «ما شککت فى نبوّة محمد مثل شکّ یوم الحدیبیة(28); هیچ گاه مانند روز حدیبیه در نبوت محمّد شک نکردم». این سخن وى دلالت دارد که او دائماً در نبوت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) شک و تردید داشته است و شک او در روز حدیبیه، بیشتر و عمیق تر و بزرگتر از مواقع دیگر بوده است. در این صورت ـ اى عباسى ـ تو را به خدایت سوگند! به من بگو آیا کسى که همیشه در نبوت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) شک دارد، مؤمن شمرده مى شود؟

عباسى ساکت ماند و از خجالت سر خود را به زیر افکند.

در این موقع ملک شاه رو به وزیر کرد و پرسید: آیا سخن علوى صحیح است که عمر چنین گفته است؟

وزیر: راویان این گونه ذکر کرده اند.

ملک شاه: عجیب است! ... جدّاً عجیب است! من عمر را از سبقت گیرندگان به اسلام مى شمردم و ایمان او را ایمانى نمونه مى دانستم، اما اکنون روشن شد که در اصل ایمان او شک و شبهه وجود دارد.

عباسى که مى دید شاه از سخنان علوى تأثیر پذیرفته، اظهار داشت: شتاب نکن اى پادشاه و بر عقیده خود استوار باش و سخنان این علوى دروغگو تو را نفریبد!

ملک شاه روى خود را از عباسى گرداند و با ناراحتى گفت: وزیر ما نظام الملک مى گوید علوى در گفتار خود صادق است و سخن عمر در کتابها آمده است و این ابله مى گوید او دروغگوست. آیا این عین عناد و دشمنى نیست؟

سکوتى هولناک بر مجلس سایه انداخت، ملک شاه به خشم آمد و از سخنان عباسى، آرامش و قرار از دست داد، عباسى و دیگر علماى اهل سنت هم سربه زیر افکندند، وزیر هم درسکوت فرورفت.

تنها علوى سرفرازانه، به چهره پادشاه مى نگریست تا نتیجه را ببیند!

لحظات سختى بر عباسى گذشت. از شدت خجالت، آرزو مى کرد زمین دهان باز کند و او را ببلعد یا ملک الموت جانش را بگیرد. چه اینکه بطلان مذهب او و خرافه بودن اعتقادش در برابر پادشاه و وزیر و دیگر علما و سران آشکار گشته بود. امّا... چه کند؟ پادشاه براى پرسش و پاسخ و شناخت حق از باطل از او دعوت به عمل آورده بود. از همین رو، نیروى خود را جمع نمود و سرش را بالا آورد و گفت:

ـ اى علوى! چگونه مى گویى که عثمان، ایمان قلبى نداشت در حالى که پیامبر، دو دختر خود رقیه و ام کلثوم را به ازدواج او درآورده بود؟

علوى: دلایل بى ایمانى او بسیاراست وکافى است به این موارد اشاره کنم:

مسلمانان ـ که صحابه نیز در میان آنها بودند ـ علیه او اجتماع کردند و او را کشتند و شما خود روایت کرده اید که پیامبر فرمود: «امت من بر خطا اجتماع نمى کنند». پس آیا مسلمانان ـ که صحابه نیز در میان آنها بودند ـ بر قتل شخص مؤمن اجتماع مى کنند؟

دیگر اینکه عایشه او را به یهود تشبیه و مانند مى کرد و به قتلش فرمان مى داد و مى گفت: «اقتلوا نعثلا فقد کفر، اقتلوا نعثلا قتله الله...(29); نعثل ـ که اسم مردى یهودى بود ـ را بکشید که به تحقیق کافر گشته است! نعثل را بکشید! خدا او را بکشد! دور باد نعثل از رحمت خدا و هلاک باد!».

همچنین عثمان، عبد الله بن مسعود، صحابى بزرگوار پیامبر را به حدّى کتک زد که دچار بیمارى فتق شد و بسترى گردید تا از دنیا رفت.

نیز عثمان، ابوذر غفارى صحابى والامقام پیامبر را که آن حضرت درباره اش فرمود: «ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء على ذى لهجة أصدق من أبى ذر; آسمان سایه نیفکنده و زمین دربر نگرفته است کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد» تبعید نمود. او را یک یا دو مرتبه از مدینه به شام فرستاد و سپس به ربذه ـ که منطقه خشک و بى آب و علفى بین مکه و مدینه بود ـ تبعید نمود، تا اینکه ابوذر از تشنگى و گرسنگى در آنجا از دنیا رفت و در همان زمان، بیت المال در اختیار عثمان بود و اموال را بین خویشاوندان اموى و مروانى خود تقسیم مى نمود.

ملک شاه رو به وزیر کرد و پرسید: آیا علوى در گفتار خود صادق است؟



نوشته شده در سه شنبه 87 خرداد 14ساعت ساعت 2:4 عصر توسط محمد نوروزی| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin